سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معصومة الزهرا

اَفته بودیم امامزاده پیش مچد جمه خان (مسجد جمکران) و شعر خوندیم.

دویدم و دویدم، به شهر اُم(قم) اِسیدم، نزدیتیای(نزدیکیای) اون شهل(شهر) یه مچّدیُ دیدم، بهش میدن(میگن) جمه خان، مدددسه(مقدسه) اون متان(مکان)، از راه دول(دور) و نزدیت اونجا میان شیعیان. بقیش یادم نیس...

بعدش چوچولات خودیم... با داداش علی بازی تَدم.

بعد، بودو بودو تدیم...

بعد، نماس خوندیم...

بعد، اَذا (غذا) خودیم،

ولی لوبه(گربه) اومد من تسیدم.

اوووم، دیده یادم نیمیاد چیتا تدیم.

 

امامزاده پنج تن جمکران

پی نوشت:

- معصومه زهرا خانوم یه داداش کوچولو داره که بعدا عکسهاش رو میزارم.


نوشته شده در جمعه 94/3/15ساعت 10:59 عصر توسط معصومة‌ الزهرا نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت