منو داداش علی که قول داده بودم عکسشو بزارم اَفته بودیم امامزاده پیش مچد جمه خان (مسجد جمکران) و شعر خوندیم. دویدم و دویدم، به شهر اُم(قم) اِسیدم، نزدیتیای(نزدیکیای) اون شهل(شهر) یه مچّدیُ دیدم، بهش میدن(میگن) جمه خان، مدددسه(مقدسه) اون متان(مکان)، از راه دول(دور) و نزدیت اونجا میان شیعیان. بقیش یادم نیس... بعدش چوچولات خودیم... با داداش علی بازی تَدم. بعد، بودو بودو تدیم... بعد، نماس خوندیم... بعد، اَذا (غذا) خودیم، ولی لوبه(گربه) اومد من تسیدم. اوووم، دیده یادم نیمیاد چیتا تدیم. پی نوشت: - معصومه زهرا خانوم یه داداش کوچولو داره که بعدا عکسهاش رو میزارم. این اولین سه چرخه بازی منه تو اردوگاه ملاصدرا کهک که با دخترای خوش حجاب قم رفته بودیم اونجا. سه چرخه خیلی دوس میدارم. دست هر نی نی ببینم ازش می گیرم. مخصوصا پسرا. اینم از عکسهای جدیدم که بعد از کلی نبودن، بابا مامان به فکر وبلاگ منم افتادن. تازه دوش گرفته بودم که این عکسو انداختم. در حال تفکر بودم خوابم برده. این دوتا عکس رو دیدید فکر نکنید همیشه آروم هستما. شیطونی هم بلدم، اینجوری: ما از کودکی می آموزیم مصونیت را، مصون ماندن از مخاطرات و ناملایمات... یاد می گیریم که با پای برهنه نباید در کوچه و خیابان راه رفت، چرا که سنگریزه ها، شیشه های برنده و آلودگی ها به جسم ما آسیب خواهد رساند، سختی پوشیدن کفش را به جان می خریم و پاهایمان را در پوششی تنگ زندانی می کنیم تا سختی شدیدتری را تجربه نکنیم. و هرگز به کفش و پاپوشهای دیگر با دید ضد آزادی نمی نگریم. چرا که عادت کرده ایم و از کودکی بارها تمرینش نموده ایم... از دیگر آموختنی هایی که از کودکی تمرین می کنیم، حجاب است. پوشش چادر را از سنین پایین به قامت خود می کشیم و امور روزمره را با آن تمرین میکنیم، تا در سرما و گرما، با کیف و زنبیل و ... چادرمان را نگاه داریم و حجابمان را حفظ کنیم... و اینگونه از دیده هوس آلود و نگاه حرام حفظ میشویم. مصون می مانیم از نیات سوء بیماردلان. و هرگز حجاب برتر را سلب آزادی خویش نمی دانیم، چرا که با آن خو گرفته ایم. و اندک سختی آن را به جان می خریم تا رنجش عظمی را به جان نخریم...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |